فرصتی که برای ثبت و ضبط خاطرات جنگ در اختیار داریم، زمان بسیار محدودی است. دربارهی یک جنگ و اتفاقات رخ داده در آن، آیندگان تا نسلها و نسلهای بعد میتوانند تحقیق کنند، تاریخ بنویسند و کتابها منتشر کنند.
زمان برای تحقیق دربارهی زوایای مختلفِ اتفاقی مانند یک جنگ بزرگ و تاریخی محدود نیست، اما خاطرات مانند گنجی است که اگر استخراج نشود، بعد از مدتی برای همیشه غیرقابل دسترس خواهد بود. چرا که تا چند دههی دیگر در میان ملت ایران کمتر کسی را میتوان یافت که از بازماندگان میدانهای دفاعمقدس باشد. پس باید از فرصت استفاده نمود و اطلاعات نهفته در ذهن و قلب این رزمندگان را استخراج کرد. یکی از رزمندگانی که این اواخر خاطراتشان منتشر گردید، سردار جمشید نظمی بود. به قلم رضا قلیزاده علیار در قابل کتاب "با تو میمانم". خواندمش. در همان خوانش اول مطالب و نکتههایی برایم جالب آمد و قابل تامل که بهصورت خلاصه و تیتروار به چند مورد از آنها اشاره میکنم.
*
وقتی کتاب را توی دست میگیری و نگاهش میکنی در همان ابتدای امر به علامتهای سوالی میرسی که باید برایش جواب پیدا کنی و این میشود دلیل بسیار محکمی تا به جرات بگویی که به هدفم رسیدهام. اولین هدف در تولید آثار هنری جذب مخاطب است از هر دو نوعش. مخاطب عام و خاص. حال این مخاطبان وقتی به اسم کتاب "با تو میمانم" مینگرند اولین سوال در ذهنشان شکل میگیرد. با چه کسی؟ باید برایش جوابی پیدا کنند. پاسخ این سوال در دل اثر نهفته است پس باید خواند، جلو رفت و پاسخی یافت برای این سوال معقول و منطقی. مخاطب امروز حوصله و وقت زیادی ندارد تا برایشان آسمان و ریسمان به هم ببافی و بخواهی سردرگمشان کنی. اگر از همان ابتدای کار نتوانی میخکوبشان کنی اثرت را پس خواهند زد و از راههایی که میتوان به این مقصود دست یافت، انتخاب اسم مناسب برای اثر و جملات ابتدایی آن میباشد. در "با تو میمانم" این اصل رعایت شده است و نامی اصولی بر اساس تفکر انتخاب شده است. "با تو میمانم" عنوانی صمیمی و دوستداشتنی که بهراحتی میتوانی با آن ارتباط برقرار کنی. عنوان کتاب علاوه بر اینکه به اتفاقی واقعی و تاریخی اشاره دارد و آن گفتگوی بین راوی با شهید آقامهدی باکری میباشد در لایههای زیرین خود این حس را به مخاطب القاء مینماید که این اثر بهواسطهی خاطرات شیرین و تلخش میتواند با آنها بماند. در خاطرشان حک شود. "با ما بماند" و همچنین با "تو".
**
شخصیت و شخصیتپردازی. در طول کتاب ما شاهد شکلگیری و تکوین شخصیت راوی هستیم و آنرا به عینه مشاهده میکنیم. کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسالگی جمشید نظمی را. لایههای مختلف شخصیتی وی در طول دوران جنگ رشد میکند و بزرگ میشود و از جوانی پرشور و شر در ابتدای جنگ به فردی تحلیلگر و کنجکاو در پایان آن میرسد. فردی که میتواند ایدههای ناب نظامی ارائه کند و تا جایی پیشرفت نماید که بخواهند او را برای طی دورههای عالم نظامی به یوگسلاوی سابق اعزام نمایند. او در ابتدای ورودش به جبهه و جنگ سوالات بیشماری توی ذهن داشت و در انتهای آن، میتواند به سوالات زیادی پاسخ دهد. اوج پختگی شخصیت نظامی راوی در عملیاتهای کربلای 4 و 5 کاملاً مشهود است. وی این عملیاتها را از نگاهی کارشناسانه مورد بررسی قرار داده، علل عدم موفقیت در کربلای 4 و دلایل پیروزی در عملیات کربلای 5 را پیشِ روی مخاطبان قرار میدهد؛ «منطقهی عملیاتی کربلای 4 هنوز در کانون توجه دشمن قرار داشت. شروع عملیاتی دیگر نزدیکی همان منطقه دشمن را نسبت به تحرکات ما حساس نمیکرد و خیال میکردند تتمهی همان کارهاست. اگر متوجه تغییراتی میشد، تصور میشد که ایران میخواهد به دلیل ناکامی، همان عملیات را تکرار کند. اینها از محاسن منطقهی عملیات کربلای 5 بودند.»
به تصویر کشیدن این سیر صعودی خود، مهارت خاصی میطلبد که نویسندهی این اثر به واسطهی سوابقی که در امر نوشتن داستان دارد به خوبی از عهدهاش برآمده است و توانسته با مدد گرفتن از ابزار کلمات آنرا به زیبایی به خواننده منتقل کند. آن هم بدون هیچ اغراق و اضافهگویی.
***
از دیگر جنبههای مثبت کتاب وجود طنزهای آشکار و پنهان در اثر میباشد. مسئلهی مهمی که مخاطب برای فرار از مسائل و مشکلات جوامع امروزی و پیچیدگیهای خاصش لاجرم به آن پناه برده، سعی میکند حتی برای چند لحظه هم که شده، ذهن آشفتهی خود را را به آن بسپارد و کمی آرام شود و انرژی بگیرد برای ادامهی زندگی آشفتهاش. در جای جای کتاب ما شاهد طنز کلامی یا اتفاقات خندهدار هستیم. شوخیهایی که در گفتار رزمندگان موج میزند و یا اتفاقات طنزی که از سر میگذرانند و همهی اینها با ظرافت و سادگی خاصی نوشته شده است.
از نمونههای طنز کلامی میتوان به شنود صحبتهای امینآقا، کاشانی و شفیعی توسط راوی آشاره نمود: «صبح یکی از روزها از بیسیم صحبتهای امینآقا، کاشانی و شفیعی را شنود کردم. یادم نیست در چه موردی حرف میزدند. رفتم روی فرکانسشان گفتم: شما نگران نباشید، پدر صدام را در میآوریم.
شفیعی هم برگشت و گفت : آره پدر صدام را در میآوریم.
گفتم: گوشی را بده به امینآقا.
به امین گفتم: با پدر صدام هر کاری خواستید بکنید ولی با مادرش کاری نداشته باشید.
پرسید: چطور مگه؟!
گفتم: میخواهم برای صمد شفیعی خواستگاری کنم؛ آخر خیلی پیر شده!
امینآقا پشت بیسیم کلی خندید. اینگونه روزگار سپری میکردیم...»
روایت چنین ماجراهایی نوعی آشناییزدایی نیز محسوب میگردد. چرا که به غلط در ذهن مخاطب این اصل استوار شده است که تمام فضای جنگ و جبهه، پر بود از روابط کلاسیک، خشک و خشن نظامی. بیان ماجراهایی از این دست در شکست این تصور ذهنی میتواند بسیار مفید فایده باشد که رزمندگان هم انسانهایی بودند مثل دیگران. میتوانستند با هم شوخی کنند. بخندند و دشمن را به سخره بگیرند.
تعداد اتفاقات طنزی که خود راوی مسبب آن بوده یا ناخوداگاه وسط معرکه قرار گرفته (موقعیت طنز) در کل اثر بسیار است که از آن میان میتوان به ماجرای "ملق زدن" ایوب ضربی به دستور جمشید نظمی در چادر فرماندهی، نحوهی ورود راوی و دوستانش به حمام لشکر برای استحمام یا چگونگی اصابت ترکش رهایی به وی در پایان فصل کربلای 5 اشاره نمود که همگی بر غنای اثر میافزاید و موجب تلطیف فضای کلی کار میگردد.
نقش و کارکرد بار طنز در "با تو میمانم" درست همانند شنی تانک است که مخاطب را به جلو هدایت میکند و مجبورش میکند از راه اصولی و منطقی همراهاش باشد و از این همراهی لذت ببرد.
****
مسئله مهمی که میتوان از آن به عنوان یکی از آسیبهای جدی ادبیات امروز ایران نام برد وارد شدن نویسندگان به بازیهای فرمالیستی در نثر میباشد. امری که سبب میشود دیگر از روانی و شیوایی در متن خبری نباشد. اتفاقی که نمونههای عینی آنرا در حوزهی داستان به وفور مشاهده میکنیم. بارها شاهد آن بودیم، متنی را به عنوان داستان خواندهایم که کلمات عجیب و غریب در آن موج میزند. ولی اگر کمی در ماهیت سطوری که خواندهایم تامل کنیم به این واقعیت تلخ پی میبریم که تمام تلاشها بیهوده بوده است و هیچ اتفاق مرکزی در اثر وجود ندارد و یا اگر هم باشد میان کلمات به ظاهر زیبا گم شده است و مخاطب در نهایت این سوال در ذهناش شکل میگیرد «که چی؟!» و اصلاً چرا باید مطلبی را میخواند که نهایتاش به ناکجاآباد منتهی میگردد. این تب سرد متاسفانه به حوزهی خاطره نیز سرایت کرده است و اگر دیر بجنبیم واقعیات و اتفاقات نابی که در خاطره در پی آنیم، میان انبوهی از کلمات مبهم گم خواهد شد. مسئلهای که نویسندهی کتاب "با تو میمانم" به درستی و با زیرکی خاص به آن پی برده و با نثر زیبای خود اجازه نداده است تا این بیماری به نوشتهاش آسیب برساند. همین آسیبشناسی به موقع و علمی سبب شده است تا خوانندهی اثر با رغبت سوار بر اتفاقات کتاب شود و از این همراهی لذت ببرد. همانا از مهمترین اهدف تولید هر اثر هنری ایجاد لذت برای مخاطب میباشد. "با تو میمانم" به این هدف اصلی نیز دست یافته است.
*****
آثاری که در حوزهی ادبیات دفاعمقدس تولید میگردد میتواند به عنوان پتانسیلی بالقوه جهت تولید آثار هنری در شاخههای دیگر آن باشد. مسئلهای که مقام معظم رهبری نیز بارها بر آن تاکید داشتهاند. سوژههای نابی که گاهاً هنرمندان ما به راحتی از کنارش رد میشوند و به حتم بعد از گذشت چند سال حسرت این کمتوجهی را خواهند خورد.
با نگاهی موشکافانه به کتاب حاضر میتوانیم موضوعات نابی را پیدا کنیم و از آنها در تولید فیلم، نمایش، داستان، شعر و ... سود جوییم. به عنوان مثال صحنهای که پدر راوی بوسه بر تفنگ پسرش میزند میتواند به راحتی حس و حال هر شاعری را دگرگون کند و مجابش کند برای سرودن شعری اثرگذار. آخرین لحظات حیات شهید باکری سوژهی نابی است که از رویش میتوان فیلمها ساخت. نقاشیها کشید و اشعار بیشماری سرود. لحظاتی تکرار ناپذیر و البته حسرتبرانگیز. این حسرت و غربت باید با هر روشی که شده به نسل حاضر و آینده منتقل گردد. فرماندهی روی خاکریز، با اسلحهای بر دست، تک و تنها ایستاده و به دشمن مینگرد. این خود تصویری است زیبا که با کمترین زحمت به تابلویی ماندگار تبدیل میگردد. تابلویی ماندگار از رشادت مردی چون آقامهدی باکری.
ماجرای درخواست گربه از پشتیبانی لشکر برای مقابله با موشهای جزیره نیز سوژهی مناسبی است که در حوزهی ادبیات کودک میتوان از آن سود جست و غیرمستقیم کودکان و نوجوانان را با فضای جبهه و جنگ مانوس کرد. مسئلهای که شدیداً از آن غافل هستیم و این گروه سنی کمترین شناخت را از آن ایام دارند. کمتوجهی هنرمندان ما به این مسئلهی مهم سبب میشود تا در جنگ نرمافزاری از دشمن عقب بیافتیم و آنها ذهن کودکان و نوجوانانمان را پر کنند از مفاهیمی که مدنظرشان میباشد و این یعنی شکستی پنهان برای ما و تهاجمی برنامهریزی شده از سوی دشمن.
نهایت امر اینکه "با تو میمانم" میتواند بهعنوان یکی از اسناد و آثار ماندگار اتفاقات هشت سال جنگ تحمیلی و حوادث رخداده در لشکر عاشورا مطرح باشد اگر کمی چشمهایمان را بشوییم و جور دیگر بنگریم. انشاالله.
-----------------------------------------------------------------------------------------
داود خدایی