روایتِ " شیران آهنین چنگ"

روایتِ
شرحی بر کتاب ” با تو می مانم“ – خاطرات سردار جمشید نظمی به قلم رضا قلی زاده
سه‌شنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۲
کد خبر :  ۴۲۲۸۵
چندی پیش، شرح حالی دربرگیرندۀ خاطرات دوران جنگ حاج جمشید نظمی از فرماندهان لشکر31 عاشورا به همّت رضا قلی زادۀ علیار، اهل قلم و از رزمندگان سپاه تبریز تحت عنوان «با تو می مانم» منتشر گردید. این کتاب در 768 صفحه با عکس‌های رنگی از دوران جنگ و شهدای لشکر عاشورا توسطّ سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدّس و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدّس استان آذربایجان‌شرقی به چاپ رسیده است.
رضا قلی زادۀ علیار، نویسندۀ کتاب، متولّد 1346 می باشد که از سال 1375 در حوزۀ ادبیات دفاع مقدّس قلم بدست گرفته و قبل از نگارش این کتاب، آثار دیگری همچون «فشنگ های مشقی» ؛ (خاطرات دورۀ آموزش نظامی) و «من از موصل آمده‌ام» ؛ (خاطرات جانبازِ آزاده: اروج قیاسی) به سبک ادبیاتِ روایی را در کارنامۀ هنری خود ثبت کرده است. وی پس از سال 1381 در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّس اقدام به ضبط و ثبت خاطرات و ناگفته های فرماندهان لشکر عاشورا در طول جنگ تحمیلی نمود. ادامۀ فعّالیّت هنری وی در سال 1383 با مصاحبه و درج خاطرات سردار جمشید نظمی همراه شد که طرح اوّلیۀ اثر «با تو می مانم» نیز از همان زمان آغاز گردید.
جمشید نظمی ادیب متولّد سال 1339 در تبریز با شروع زمزمه‌های انقلاب به نیروهای انقلابی پیوست و پس از آن با شروع جنگ ایران و عراق به عنوان عکّاس و رزمنده در جبهه حاضر گردید. وی پس از رشادت‌های متعدّد، برای نخستین بار فرماندهی گردان سیدالشهدای لشکر 31 عاشورا را در دوازدهم مرداد ماه 1362 بر عهده گرفت. او از جمله رزمندگانی است که بیشتر سال‌های جنگ را در کسوت فرماندهی گردان و تیپ در حدّی مطلوب سپری کرده و بارها نیز مجروح و به درجۀ جانبازی نایل آمده است.
«با تو می مانم» شامل اتّفاقات و وقایع دوران نوجوانی و جوانی، سال‌های انقلاب، ابتدا تا انتهای جنگ همچنین جریانات پس از جنگ می باشد که این بیوگرافی کامل از ویژگی‌های منحصر بفرد اثر بشمار می‌رود. نگارندۀ روایت با مهارت هرچه تمام‌تر سعی بر بیان وقایع به زبان ساده (به بیان بهتر: ساده نویسی) و در عین حال نگارش آن‌ها به دور از درشت‌نویسی کرده است. رعایت انسجام متنی، اشارات کامل با جزئیات عملیات ها، بکارگیری اصطلاحات و واژگان ترکی نیز از زیبایی های ادبی این اثر می باشد.
رضا قلی زاده از رزمندگان جنگ تحمیلی با سابقۀ مجروحیت در عملیات والفجر1، تجربیات نظامی خود را نیز بکار گرفته و رخدادهای مربوط به قسمت‌های جنگی کتاب را با بیانی بهتر و درکی واقعی‌تر شرح داده است. در این میان، دوری گُزیدنِ راویِ داستان از هرگونه تملّق و صداقت وی در کنار زبان طنز موجود در جای جایِ روایت، ارزش هنری آن را بیش از پیش جلوه داده است.
رضا قلی زاده از صاحب نظران حوزۀ ادبیات پایداری دربارۀ مشکلات موجود حین گردآوری اثر از قبیل مواردی چون گذشتِ زمان و فراموش شدن تاریخ ها، اشخاص و   مکان ها از زبان راوی علی الخصوص مسئولیت اجرایی ایشان در سال‌های اخیر اشاره کرده، این نکته را نیز خاطرنشان کردند که: " مخاطبِ کنونی، انتظار ارایۀ اثری برجسته و متفاوت با دیگر آثار چاپ شده در حیطۀ ادبیات دفاع مقدّس را دارد پس باید کتابی که هم اکنون منتشر می گردد دارای ویژگی‌هایی بارز در عین حال عامه‌پسند و گیراتر از کارهای قبلی در این حوزه باشد."
نویسندۀ کتاب از انزوای رزمندگان هم گلایه کرده و اظهار داشت: " برخی رزمندگانِ سال‌های حماسه به دلیل دوری گُزیدن از تعریف و تمجید یا بی اهمیّت بودن درج خاطراتشان هنگام نبرد علیه دشمن بعثی، به موضوع ادبیات روایی در ارتباط با جنگ و تأثیر عمیق آن در نسل های بعدی رغبت چندانی نشان نمی دهند. این در حالی است که بعضی فرماندهان و اشخاصی که نقش بسزایی در عملیات های مهم داشته اند به علّت جراحات جنگی یا سوانح دیگر، رخ در نقاب خاک می کشند و نقل های حماسی را در سینه هایشان با خود می برند."
نگارندۀ روایت از درج فهرست اعلام شهدا و تغییراتی در متن کتاب برای چاپ دوم خبر داد و افزود: " به دلیل وسواسِ بیش از حد در ذکر جزئیات و جریانات مربوط به جبهه و واقعیّات آن، همچنین اسامی شخصیت های روایت و مکان و زمان رخدادها، «با تو می مانم» یکی از کم نظیر ترین کارهای هنری جنگ بشمار می رود، البتّه مدّت زمان گردآوری و تدوین اثر (حدود 8 سال) گویای کیفیت کار می باشد. من از متولّیان حوزۀ هنری و فرهنگ دفاع مقدّس که در چاپ و نشر این مجموعه از هیچ کمکی مضایقه نکردند، کمال تشکّر و قدردانی را دارم.“
قلی زاده در صحبتهایش اذعان دارد: ” سردار جمشید نظمی از چهره های شناخته شده و تأثیرگزار آذربایجانی در طول جنگ بوده اند ولی تا به امروز از ذکر مطالبی در مورد حماسه آفرینی های سالهای دور، سر باز زده بودند. خوشبختانه این خاطرات طیِ 70 جلسه مصاحبۀ حضوری در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّس علاوه بر پیگیری های متعدّد در دیگر دیدارهای غیر رسمی، به ثمر نشست و اثری گرانقدر از دلاوریهای مردان دریادل در مقابل ارتش تا دندان مسلّح صدام، تألیف گردید تا سندی باشد ماندگار و پرافتخار برای آیندگان.“
از دیگر وجوه تمایز اثر، تصاویری از آرشیو شخصی سردار نظمی است که در بخش پایانی کتاب آورده شده و در بسیاری از موارد آنها را با دوربین عکاسی خود ثبت کرده است که تا به حال در هیچ منبعی چاپ و پخش نگردیده بودند. اکثر صحنه های روایی با در نظر گرفتن مباحث کلّی داستان نویسی، شخصیت اصلی داستان که فرماندهی جدّی امّا شوخ طبع و بذله گوست همچنین موارد نفس گیر درگیری و اسارت و شهادت در کنارِ ظرافت صاحبِ قلم که آشنا به جبهه و جنگ می باشد باعث گشته تا حسّ و حالِ موجود در فضای داستان به نحوی کاملاً ملموس به خواننده منتقل شود.
برخی قسمت‌های قوی و قابل ذکر روایت عبارتند از: بمباران کیسه‌های سیمان توسطّ جنگنده‌های عراقی! – به دوش گرفتنِ هم‌دوره ای 110 کیلویی و چرخیدن دور میدان صبحگاه حین آموزش نظامی! – بوسۀ بدرقۀ پدر بر قنداق تفنگ پسر – رزمندگان کم تجربه و عملیات 5 نفره در خاک عراق! – خبر اشتباهی شهادت و به سوگ نشستنِ خانواده در عزای راوی داستان – تصرّف پل شُحَیطاط (بقول آقا مهدی: عملیاتِ بی بازگشت) با یک گروه 28 نفره در آغاز عملیات خیبر – دو بار نجات از مرگ حتمی در جزیرۀ مجنون! – درخواست اعزام گربه از تبریز برای مقابله با موشهای جزیرۀ مجنون! – گردان سید الشهدای لشکر عاشورا به فرماندهی جمشید نظمی، اوّلین نیروهای ایرانی که در جبهۀ بدر از دجله عبور کردند – شلیک آر پی جی7 به تانک دشمن در آن سوی دجله توسطّ آقا مهدی باکری - بازگشت از آن سوی دجله – خوردن بستنی فالوده در شهر فاو! – التماس عراقی ها برای تسلیم شدن بعد از عملیات کربلای 5! – رانندۀ لودری که پس از سالها راوی را دوباره شناخت - ایستادن روبروی 10 سرباز مسلّح و نیمه مسلّحِ عراقی با سلاح خالی به مدّت     5 دقیقه! – خواستگاری مادر صدام برای صمد شفیعی، رزمندۀ دلاور لشکر عاشورا ! (از طرف راوی خطاب به فرمانده لشکر؛ امین شریعتی) – ادامۀ مبارزه حتّی در مکّه! (نقش بر زمین کردنِ پلیس عرب و پخش این تصویر از تلویزیون عربستان) و... .
عنوان کتاب نیز برگرفته از آخرین حرفهایی است که بین جمشید نظمی و مهدی باکری، در حلقۀ محاصرۀ نیروهای بعثی آن سوی رودخانۀ دجله ردّ و بدل می شود. لحظاتی غیرقابل باور که به سختی می توان توصیف کرد. جمشید نظمی تنها با چند تن از رزمندگان لشکر عاشورا تا آخرین دقایق محاصره دوشادوش آقا مهدی می ماند امّا کمی بعد فرمانده غیور سپاه اسلام تا ابد به آبهای خروشان می پیوندد.
اوّلین آشنایی جمشید نظمی و سردار مهدی باکری به عملیات مسلم بن عقیل باز می گردد. پس از آن جمشید نظمی در سِمَت فرماندهی گردان حضرت ابوالفضل، لیاقت و شایستگی خود را در عملیات خیبر به آقا مهدی نشان می دهد. بعد از گذشت دو سال و نیم، وداع این دو دوست و رزمندۀ آذربایجانی با یکدیگر، روز بیست و پنجم اسفند 1363 (ادامۀ عملیات بدر) است؛ قایقِ حامل پیکر مجروح آقا مهدی باکری روبروی چشمان بهت زدۀ جمشید نظمی با شلیک بی امان دشمن منفجر می گردد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

از کـرم بنـواخت مـا را یـارِ ما                                        زین سبب بـالا گرفته کارِ ما
جـان فروشانیم در بـازار عشق                                         نان چه باشد بر سرِ بـازار ما
از حباب و موج و دریا ، آب، جو                                         تـا بیـابـی این همه آثـار ما
   
شایان ذکر است که در مراسم رونمایی از کتاب «با تو می مانم»، سردار جمشید نظمی به عکس روی جلد کتاب اشاره ای کرده و گفت: ” بنده چون بواسطۀ شاعری و سخنوری پدرم (استاد علی نظمی تبریزی) از کودکی با شعر و ادبیات سر و کار داشته ام، پس از نخستین اعزامم به جبهۀ سوسنگرد علاوه بر درج مشخصاتم بر روی لباس رزم (به دلیل نبود پلاک شناسایی در ماههای ابتدایی جنگ) یک رباعی هم روی جیب لباسم نوشته بودم که باعث افزایش روحیۀ جنگاوری من و همرزمان می شد و در تصویر روی جلد نیز مشخص است.“

یا مـا سرِ خصم را بکوبیم به سنگ                     یـا او سـرِ مـا بـه دار سـازد آونگ

القـصّه: درین زمــانـۀ پر نیـرنگ                     یک کشته به نام، بِه ز صد زنده به ننگ
سردار نظمی در خاتمۀ سخنانش از تمام پدران و مادران شهدا بخاطر رضایت به فرستادن فرزندان عزیزشان به مسلخ و تحمّل درد فراق دلبندان سفر کرده، برای ایشان جزای خیر آرزو کرده و کتاب «با تو می‌مانم» را که روایت سلحشوری همان فرزندان است به پدران و مادران گرانقدر شهدای دفاع مقدّس ایران زمین پیشکش نمود.
------------------------------------------------------------
منوچهر نظمی تبار


ارسال نظر