قرار بود با هم  این زندگی را پیش ببریم ، نه تنها . نه یک تنه ، با دو بچه ی خردسال . با سقفی که زمستان ها نم می داد  . قرار بود نگذاری آب در دلم تکان بخورد ، اما بعد از رفتن تو دنیایم زیر و رو شد .
                            کد خبر: ۱۳۷۹۱۲   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۹/۱۲/۲۵
                        
                        
            
            مادربزرگ  پدرش را در سه چهار سالگی از دست داده بود. هر وقت صحبت از پدرش می شد اشک چشم هایش را پر می کرد . می گفت: پدرم را خیلی تار به یاد می آورم . کاش تصویر واضحی از او به خاطر داشتم . چهره ی پدرش را از ورای یک شیشه ی مه گرفته می دید .
                            کد خبر: ۱۳۷۷۵۹   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۹/۱۲/۱۹
                        
                        
            
            مادربزرگ  پدرش را در سه چهار سالگی از دست داده بود. هر وقت صحبت از پدرش می شد اشک چشم هایش را پر می کرد . می گفت: پدرم را خیلی تار به یاد می آورم . کاش تصویر واضحی از او به خاطر داشتم . چهره ی پدرش را از ورای یک شیشه ی مه گرفته می دید .
                            کد خبر: ۱۳۷۷۴۱   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۹/۱۲/۱۹
                        
                        
            
            چهره ات را همه ی ما به یاد داریم . همه ی رزمنده های مجروحی که آن ها را آورده  بودند به بیمارستان امام ایلام .  حتی آن عراقی زخمی که  خیلی ترسیده بود و مدام می گفت : انا مسلم انا مسلم و تو به او اطمینان دادی که این جا به همان مقدار که به زخمی های خودی می پردازیم به تو هم خواهیم رسید . او نمی دانست تو خواهر شهیدی . او نمی دانست که با گلوله ی یکی از آن ها برادرت در جبهه ی غرب به دیدار معبود شتافته . اما تو مهربانانه زخم هایش را مداوا کردی .کینه در قلب بزرگ تو جایی نداشت .
                            کد خبر: ۱۳۷۷۴۰   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۹/۱۲/۱۹