پایگاه خبری حوزه هنری- لیلا کردبچه؛
چطور است که وقتی به کلاس نقاشی میرویم و بعد از یکی دو ترم میفهمیم در این زمینه استعدادی نداریم، راهمان را میگیریم و میرویم خودمان را در یک زمینه دیگر امتحان و کشف کنیم، امّا با مثلاً دهسال امتحانکردن خودمان در عرصه شعر، و با شکستهای پیدرپی و بیوقفه در این عرصه، همچنان ادامه میدهیم؟ آیا اینکار، مصداق زمینخوردن درجمع و بعد از آن، ادامه مسیر را سینه خیز رفتن (که مثلاً ما مدل راه رفتنمان همینجوری است)، نیست؟ و آیا یکی از دلایل اینکار، این نیست که شعر اساساً هنری کمهزینه و حتی گاهی بیهزینه است و با کاغذی و خودکاری و حتی گاه بیکاغذی و خودکاری میشود چیزی نوشت؟
بدیهی است که وجود آدمهای اشتباه در عرصه هر هنری، آسیب چندانی برای آن هنر ندارد و مثلاً طبیعی است که هزاران نفر «نی» بزنند و یکنفر بشود «حسن کسایی»، یا در همین شعر معاصر خودمان و بهطور ویژه در شاخه شعر نیمایی، [پس از نیمای بزرگ] چند نفری بودهاند که خوب کار کردهاند و یقیناً هزاران نفر دیگر هم بودهاند که فقط بودهاند، ولی توان و استعدادی در این زمینه نداشتهاند و بود و نبودشان فرقی به حال شعر نیمایی نداشته است، امّا آیا عمر و زندگی و وقت و انرژیِ همان افراد ارزشی ندارد؟ و مثلاً بهتر نبود که بهجای شعر، سراغ هنر و یا اصلاً کار دیگری میرفتند؟ همین است که در شعر امروز هم افراد زیادی را میبینیم که میدانیم میتوانستند بازیگر، کاسب، مشاور املاک، موسیقیدان، نقاش، نجار، عکاس و... خوبی بشوند، امّا عمرشان را جای اشتباهی تلف کردهاند.
امّا نکته جالب درباره اغلب آدمهاییکه به اشتباه وارد عرصه شعر شدهاند، اصرار و تلاششان برای بیشترماندن در مسیر غلط است، و جالبتر از آن، ترفندهایی است که بهکار میگیرند؛ ترفندهاییکه البته حکایت از اصرار شخص بر دیدهشدن در عرصه شعر دارد، نه اصرار بر شاعر شدن .مثلاً در جلسه شعری که شاعر مطرحی را دعوت کردهاند، دوستی با هزار زحمت خودش را به صندلی کناری آقای مطرح میرساند. آقای مطرح تمام حواسش به شعرخوانیهای در جلسه است و عکاس هم دارد از گوشه و کنار و از زوایای گوناگون، عکس میگیرد. آقای مطرح حواسش به عکاس نیست، امّا آن دوست، با هر بار فشار انگشت عکاس روی دکمه شاتر، ژستش را عوض میکند، و بعد که مثلاً 74 عکس از آن مراسم در فضای مجازی منتشر میشود، آن دوست میرود زیر هر 74 تا مینویسد: «عه! اینکه منم!» و یکی از عکسها را هم در صفحهاش میگذارد و زیرش مینویسد: «من و ...، دیروز یهویی!».
از دیگر ترفندهای این دوستان این است که هرروز از انتشار اشعارشان در فضای مجازی، بدون نام خودشان یا با ذکر نام دیگران (و گاهی حتی بزرگانِ شعر) گله میکنند، گاهی به خاطر شعری که دیروز گذاشتهاند، از جامعه مهندسین که از آن شعر، برداشت اشتباه کرده و دلخور شدهاند، عذرخواهی میکنند، اغلب، تمام روزهای هفتهشان را با رفتن از این جلسه به آن جلسه و از این کافه به آن کافه و احتمالاً نشستن در تیررس عکاسها پُر میکنند، گاهی از مخاطبانشان میخواهند که سطرهایی از ایشان را که با خود زمزمه میکنند، برایشان کامنت کنند، گاهی شعرهایشان را روی تصاویر مسئلهدار تایپ و منتشر میکنند، و... و... و... و...
امّا آیا برگشتن از مسیری که به اشتباه در آن پاگذاشتهایم، راحتتر از سینهخیز رفتن تا پایان عمرنیست؟ و آیا اصرار به دیدهشدن، آنهم وقتیکه سینهخیز میرویم، اصرارِ بجایی است؟