مهرپویای صفار، مدرس داستان‌نویسی و استاد ادبیات:

یکی از اهدافم در پایان کارگاه «داستان در داستان»، چاپ یک مجموعه داستان یا یک رمان از هر عضو کارگاه است

یکی از اهدافم در پایان کارگاه «داستان در داستان»، چاپ یک مجموعه داستان یا یک رمان از هر عضو کارگاه است
مهرپویای صفار از اساتید و هنرمندان، ادبیان و داستان‌نویسان استان چهارمحال و بختیاری است. صفار چند دهه است که در حوزه‌ی هنری چهارمحال و بختیاری فعالیت دارد ...
پنجشنبه ۲۹ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۳
کد خبر :  ۱۶۲۲۳۹

به گزارش روابط عمومی حوزه‌ی هنری، مهرپویای صفار از اساتید و هنرمندان، ادیبان و داستان‌نویسان استان چهارمحال و بختیاری است. صفار چند دهه است که در حوزه‌ی هنری چهارمحال و بختیاری فعالیت دارد و در دهه‌ی 80 نیز چند سالی مسئول واحد ادبیات حوزه‌ی هنری استان بود. این هنرمند داستان‌نویس در این سال‌ها ضمن فعالیت هنری خود، در پرورش استعدادهای جوان بسیار فعال بوده و با برگزاری نشست‌های هفتگی داستان، شاگردان بسیاری را پرورش داده است. مهرپویا هم‌چنین نزدیک به بیست سال نشست‌های هفتگی شاه‌نامه‌خوانی و حافظ‌خوانی، مثنوی‌خوانی و نظامی‌خوانی را در حوزه‌ی هنری استان برگزار کرده که به جرأت باید گفت در کشور نیز کم‌تر نشست‌های مستمر این‌چنینی وجود دارد. استاد صفار به تازگی کارگاه داستان‌نویسی «داستان در داستان» را به همت واحد آفرینش‌های ادبی حوزه‌ی هنری بر پا کرده است. به مناسبت برگزاری این کارگاه با او به گفت و گو نشستیم.

- سلام و عرض ادب. لطفاً کمی از زندگی‌نامه‌ی خود بگویید.

درود و سلام بر شما و خوانندگان محترم. من مهرپویای صفار خوزانی هستم، فرزند مرتضی و عصمت رستم‌پور، متولد 15 آذرماه 1354. نام شناس‌نامه‌ای من غلام‌رضا است که به احترام انتخاب پدر و مادر مرحومم تغییرش ندادم و مشکلی هم با آن ندارم و همین حالا هم بسیاری من را با آن نام صدا می‌زنند و با این هم مشکلی ندارم! اما از دوران راه‌نمایی، برای خودم نام «مهرپویا» را انتخاب کردم، که آن هم قصه‌ای دارد و برای تعلیق داستان، فعلاً سر به مهر می‌گذارمش! من سال‌ها نام مهرپویا را علنی نکردم، شاید به دلیل ترس‌ها و قضاوت‌هایی که هر کدام از ما در جامعه، در موضوعات مختلف، به نحوی با آن‌ها رو به رو هستیم و همین طور آن خجالت‌های احمقانه‌ای که جامعه به برخی مثل من تحمیل می‌کند و ما هم زیر بارش می‌رویم. سرانجام، کم و بیش، از حدود ده‌پانزده سال پییش اندک‌اندک خودم را با این نام معرفی کردم.

نیاکان من، اصالتاً اهل خوزان، یکی از سه دهِ شهر سه‌دهِ اصفهان هستند. دو ده دیگر، «فروشان» و «وَرنوسفادران» هستند. سه‌ده، در واقع سه‌دژ بوده است؛ همایون‌شهر اسبق و خمینی‌شهر فعلی. خوزان، نام یکی از پهلوانان و نظامیان بزرگ دوران باستان است که این آبادی، طبق گفته‌ی کتاب انجمن‌آرای ناصری، آبادکرده‌ی اوست. نام خوزان با عناوین «خوزان زرین‌کلاه» و «خوزان لشکرپناه» در شاه‌نامه نیز آمده است.

هر دو پدربزرگ پدری و مادری من، در حدود دهه‌ی بیست قرن چهاردهم خورشیدی (یعنی حدود هفتادهشتاد سال پیش) به دلایل کاری به شهرکرد کوچ کردند. پدربزرگ پدری‌ام که در شهرکرد با نام «حسن سه‌دهی / حسن سه‌دِی» معروف است، روی‌گر و مس‌گر بود و نام خانوادگی ما «صفار» بر وزن فعال (که اصطلاحاً صیغه‌ی شغل است) به همین معنای روی‌گر و مس‌گر است. (و می‌دانید که یعقوب لیث صفار نیز روی‌گرزاده‌ای بود از سیستان.) طبق نقل عموی مرحومم، پدربزرگم با پدرم و دو عمویم، برای یکی دو هفته در یک منطقه‌ی مرکزی، اتراق می‌کردند و اهالی روستاهای اطراف، مس و روی خود را برای سفید کردن پیش آن‌ها می‌آوردند.

پدربزرگ مادری‌ام، احمدرضای رستم‌پور است، اهل «فروشان / پریشان / پری‌وشان» (یکی دیگر از همان سه دهِ سه‌ده) و از نخستین کارمندان مخابرات ایران، که مدتی در بروجن و سپس در شهرکرد ساکن بود و پس از بازنشستگی به سده برگشت، اما خانواده‌ی پدری‌ام در همین جا ماندند و هم‌اکنون پدربزرگ و مادربزرگِ پدری من در شهرکرد دفن هستند. یکی در گورستان قدیمی و اسبق شهرکرد در پارک ملت فعلی، و دیگری در گورستان سابق واقع (بهشت دو معصوم) در حدود میرآباد شرقی (مسیر قدیمی آن از سمت مهدی‌آباد است).

مهرپویایی که دارد با شما سخن می‌گوید، دیوانه‌ای است که با فرار به دنیای ادبیات، از دنیای عاقلان دنیا گریخته، چون فکر می‌کند در آن جا خبری هست، و طنز تلخ این جاست که گاهی به سرش می‌زند آن خبرها را به دیگران هم انتقال دهد! به نظر خودم دیوانه‌تر از مهرپویای صفار، دیوانگانی هستند که به او امیدی دارند! و گفته‌اند دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

از مهم‌ترین علایق و دل‌بستگی‌های او، غور و شناگری در دریای بی‌کران ادبیات کهن فارسی، شرح و تحلیل متون کهن ادبی، به ویژه شاه‌نامه، غزلیات حافظ و مثنوی مولانا است و (شاید بدبختانه) مهرپویا هرگز نتوانسته مثلاً به نفع داستان و نقد داستان و نیز شعر و نقد آن، رهایشان کند. راستش مهرپویا نمی‌داند، خیگ او را رها نمی‌کند یا او خیگ را! داستانش را که می‌دانید؟ در مثنوی آمده.

داستان‌نویسی، به ویژه آموزش و نقد و بررسی آثار داستانی از علایق جدی مهرپویا است. و وای از خوره‌ی ویرایش و ویراستاری که ذهن و جان و روح او را می‌خورد و می‌تراشد. این دیگر واقعاً رسماً یک بیماری خاص است که امیدی به درمان و شفایش نیست!

 

- دلیل تشکیل کارگاه آموزشی «داستان در داستان» چیست؟

راستش خودم اعتراف می‌کنم که به خیال خام خودم می‌خواهم داستان‌نویسی را آموزش بدهم و داستان‌نویس تربیت کنم، اما جدای از شدن و نشدن این خیال خام، در واقع در کنار این هدف، می‌خواهم از دوستانم هم چیزی بیاموزم و دانش اندک من کمی بیش‌تر شود.

یکی از اهداف بسیار بلندپروازانه‌ی من در پایان این کارگاه، چاپ یک مجموعه داستان «متوسط» (از نظر فنی و هنری) یا یک رمان (با همان ویژگی‌ها) بعد از یک سال است. همه‌ی این اتفاق مبارک و خوش‌حال‌کننده‌ی سال آینده، در گرو یک «اگر» بزرگ است که بر می‌گردد به خود دوستان حاضر در کارگاه که شاید در ادامه در این باره هم سخنی بگویم. فعلاً فقط می‌گویم امیدوارم دوستان من، که بر اساس عشقشان به داستان‌نویسی در این کارگاه ثبت نام کرده‌اند، من را ناامید نکنند! و امیدوارم در این دوران، بده‌بستان خوب و مفید و سازنده و ماندگاری داشته باشیم.

 

- انتخاب عنوان «داستان در داستان» برای این کارگاه به چه منظور است و شیوه‌ی کار کارگاه شما به چه صورت است؟

هر انسانی یک زندگی عمومی دارد، از تولد تا مرگ، که این خودش یک داستان عامِ کم و بیش اجباری برای همه است؛ که خیام گفت: «گر آمدنم به خود بُدی، نامدمی»

حال از دل و در دل این داستان عمومیِ کم و بیش زجرآور و حتی حال به هم زن، هر کسی که به داستان‌نویسی علاقه دارد، می‌تواند هزارها داستان خلق کند، داستان‌هایی خاص در دل این داستان عام؛ و این یعنی داستان در داستان.

یک نکته‌ی جالب و شاید شگفت برای شما بگویم. من از نشست‌های یکی دو روزه‌ای که تحت عنوان کارگاه داستان برگزار می‌شود و یک نفر می‌آید «مباحث نظری» مربوط به داستان و داستان‌نویسی را توضیح می‌دهد، هم متعجبم، هم بی‌زار و به شدت معتقدم این روش هیچ چیزی به کسی یاد نمی‌دهد. از این نوع مباحث، تا دلتان بخواهد مطالب چاپی و غیر چاپی، مکتوب و صوتی و بصری، در فضای واقعی و مجازی هست. در به‌ترین حالت، برگزارکنندگان این دوره‌ها را کسانی می‌دانم که می‌خواهند از طریق دانش کامل (و بدبختانه اغلب ناقص) خود، با «فروختن امید واهیِ داستان‌نویس شدن» امرار معاشی کنند.

چرا گفتم ناقص و کامل؟ چون بسیاری از مدرسان این کارگاه‌ها، توانایی خاصی در این زمینه ندارند و البته برخی دیگر، یا داستان‌نویس خیلی مشهور و خوبی هستند یا مدرس خوبی، ولی ایمان دارم که به هر حال خودشان هم می‌دانند این شیوه، راهی به دهی نمی‌برد چه برسد به شهری آباد! البته امرار معاش از طریق ادبیات، عیبی ندارد و خیلی هم خوب است، اما فروختن امید واهی، به دور از معرفت و جوان‌مردی است.

معتقدم اگر کسی در آغاز این نوع کارگاه‌ها، بر روی این مطلب تأکید نکند، دارد به نحوی به مشتری‌اش خیانت می‌کند. چه تأکیدی؟ اول این که: مطالبی که در این کارگاه‌ها دارد عرضه می‌شود، خیلی جاها در دست‌رس شما است و نیازی نیست حتماً شهریه‌ای بدهید و در کارگاهی شرکت کنید! دوم این که: با خواندن و دانستن مباحث نظری صرف، به جایی نمی‌رسید! اگر همه چیز خوب پیش برود، نهایتش یک خواننده‌ی آگاه به داستان یا مثلاً آشنا به نقد داستان می‌شوید.

عنوان «کارگاه» خود گویای مطلب است: محل کار، مکانی که باید چیزی در آن تولید شود. حالا امیدوارم کسی نیاید بحث فلسفی بکند و مثلاً کار ذهنی را هم نوعی کار بداند و این نوع حرف‌ها را مطرح کند! واقعیت این است که تولید داستان، روندی طولانی است و آن که می‌خواهد داستان بنویسد، باید در فضای تعاملی طولانی قرار بگیرد و در باره‌ی بسیاری چیزها غیر از داستان، بخواند و تحقیق کند و به غیر از این، در ضمن نوشتن و نوشتن و نوشتنِ مستمر، داستان‌نویسی را هم یاد بگیرد.

بحث طولانی‌تر و شاید پیچیده‌تر از این‌ها است و به همین بسنده می‌کنم.

 

- در پایان کار این کارگاه به چه اهدافی خواهید رسید؟

در ضمن پاسخ‌های قبلی اهدافم را گفتم: تولید یک مجموعه داستان دست کم «متوسط» (از نظر فنی و هنری) یا یک رمان (با همان ویژگی‌ها) بعد از یک سال از هر فرد حاضر در کارگاه؛ ولی باز باید روی این نکته تأکید کنم که این یک نتیجه‌ی فیزیکی است. هدف اصلی من، شناختن و شناساندن داستان است که امری ذهنی است. اجازه بدهید باز یک ادعای بزرگ بکنم که صدالبته به مذاق بسیاری خوش نمی‌آید! هستند کسانی که نه یکی، که چند مجموعه داستان و رمان چاپ کرده‌اند، اما هنوز داستان را نمی‌شناسند و حتمآً بسیار تعجب خواهید کرد اگر بدانید منظورم نویسندگان بی‌مایه و ناشی و عام و زرد و این گونه اصطلاحات نیست، بل که از قضا همان‌هایی هستند که ادعاهایی در این زمینه دارند و کباده می‌کشند. این دیدگاه من، هم ناشی از شناخت این نوع نویسندگان است و هم خواندن آثار داستانی اینان.

 

- داستان در استان چهارمحال و بختیاری از چه جای‌گاهی برخوردار است؟ آیا داستان ما در کشور توانسته جای‌گاهی مانند شعر داشته باشد؟

من این نوع مرزکشی‌ها را خوش ندارم، اما حالا که به جبر جغرافیای سیاسی، ما در این استان زندگی می‌کنیم، عرض می‌کنم که مثل هر گوشه‌ی دیگر جهان، این استان هم علاقه‌مندانی به داستان دارد. متأسفانه به غیر از تک و توک افرادی، آنانی که من می‌شناسم، به طور جدی در داستان‌نویسی فعالیت نمی‌کنند و با آن که سال‌ها است که در این عرصه هم هستند، متأسفانه هنور به مرز متوسط هم نرسیده‌اند! چون که خودشان عزم جدی برای رشد ندارند، فقط یک علاقه دارند و تمام.

کسانی که من را می‌شناسند، بارها از زبان من عبارت «عشق کور» را شنیده‌اند! اینان فقط عاشق‌اند، آن هم اسمی (امیدوارم به کسی بر نخورد، اما واقعیتی است!) و هیچ تلاش خاصی نمی‌کنند. عاشق، برای رسیدن به معشوق و مطلوب و منظور و محبوبش تلاش می‌کند.

کسی که روزانه چندین ساعت برای خواندن و نوشتن وقت نمی‌گذارد، اما پیوسته در فضای داستان‌نویسی حضور دارد، همان عاشق کور است. اصلاً این حال و وضع و این نوع حضور در عرصه‌ای که دوستش داری، هم متناقض‌نما (پارادوکسیکال) هم اصطلاحاً جوک است! نوشتن به کنار، خواندن را که دیگر می‌شود انجام داد، اما دریغ از خواندن یک داستان کوتاه چندصفحه‌ای در یک هفته! نتیجه‌ی این روش، مشخص است. و باز تأکید می‌کنم عجیب‌تر این که چنین شخصی دائم در عرصه حضور دارد!

داستان استان ما، در عرصه‌ی کشوری، قابل مقایسه با شعر نیست و می‌توان گفت به گرد آن هم نمی‌رسد، به ویژه در شعر نئوکلاسیک، در مقایسه با شعر سپید. در هر دو قالب، به ویژه در شعر موزون، ما شخصیت‌های شناخته‌شده‌ای در کشور داریم اما در داستان حالاحالاها باید کار کنیم و صبر کنیم. این را هم بگویم که در مقایسه با گذشته، در این سال‌ها داستان در استان ما رشد بیش‌تری کرده است، یعنی هم علاقه‌مندان به داستان بیش‌تر شده‌اند و هم کیفیت داستان‌نویسی به‌تر شده است.

به طور کلی شعر در ایران، به نحوی دچار رکود و ایستایی شده، که همه‌اش حاصل اوضاع اجتماعی و سیاسی کشور است. داستان هم همین گونه، ولی با این وصف، داستان در استان ما، به ویژه در شهرکرد، پیش‌رفت محسوسی کرده است و امیدوارم داوری اشتباهی نکرده باشم.

 

- آسیب‌های جدی داستان‌نویسی در استان چهارمحال و بخت‌یاری از نظر حضرت عالی چیست؟

این را هم کم و بیش در پرسش‌های قبلی پاسخ دادم اما به طور کلی، جدیتی را که باید باشد، در بین علاقه‌مندان داستان‌نویسی نمی‌بینم. کسانی که با داستان آشنایی عمیق دارند، می‌دانند که تولید داستان خوب، در مقایسه با شعر، بسیار بسیار سخت‌تر است و حوصله و عشق فراوان می‌خواهد. برای همین است که به طور کلی و عمومی، ما همیشه با شاعران خیلی بیش‌تری مواجه هستیم تا داستان‌نویسان. در شکل خاص و حرفه‌ای نیز، از نظر تعدادی و آماری، ما شاعران برجسته‌ی بیش‌تری داریم تا داستان‌نویسان برجسته.

باز هم خلاصه بگویم: جدیت، پشت‌کار، مطالعه‌ی وسیع (نه فقط داستان) و نوشتن مدام، از مهم‌ترین اصول و اسباب داستان‌نویسی است که من خیلی کم در دوستان و علاقه‌مندان دور و برم می‌بینم. برخی برای این وضع، متأسفانه دلایلی هم می‌آورند که صریحاً بگویم خیلی از آن‌ها بهانه‌تراشی است. اگر منطقی نگاه کنیم، عاشق واقعی، از دل همین سختی‌ها بیرون می‌آید. من منکر سختی‌های زندگی به طور کلی، و روزگار فعلی‌مان در این چند سال اخیر نیستم، اما این را هم با تأکید و اعتقاد تمام می‌گویم که یا در این فضا نباش، یا اگر هستی، تمام تلاشت را بکن. متأسفانه ما حتی به مرحله‌ی «میان‌مایگی» هم نرسیده‌ایم که بگوییم با میان‌مایگی نمی‌توان به جایی رسید؛ ای کاش دست کم میان‌مایه بودیم! و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

 

- اکنون در استان نشست‌های بسیار به صورت هفتگی و یا انجمن‌ها و یا کارگاه‌های مختلف برگزار می‌شود. آیا این نشست‌ها و انجمن‌ها توانسته در رشد و ارتقای داستان مفید باشند؟

اول این را بگویم که بعید می‌دانم نشست‌های بسیار در حوزه‌ی داستان داشته باشیم. باید گفت تک و توک نشست؛ همان قبل‌ترها هم نشست‌های داستان در مقایسه با شعر، چندان زیاد نبود. اما به هر حال چه قبل و چه اکنون، بیش‌تر نشست‌ها دور همی‌های دوستانه و اصطلاحاً کافه‌ای و گعده‌ای و در حد چند دوست هم‌فکر بوده است و این سال‌های اخیر، بیش‌تر هم شده است.

صراحتاً بگویم این که چند نفر محدود دور هم جمع بشوند و بگویند انجمن داریم، این فقط یک شکل و حالت ظاهری است و تهی از معنا و هیچ کارکرد و نتیجه‌ای ندارد؛ مگر این که آن چند نفر، حتی در حد سه چهار نفر، واقعاً جدی و حرفه‌ای کار کنند. انجمنی که یک بزرگ‌تر آگاه بالای سر اعضا نباشد که به معنی واقعی، هدایتشان کند، یک سرگرمی بیش نیست؛ شعر و داستان هم ندارد. نشست و انجمنی در رشد و ارتقای داستان اعضایش مفید است که شروط لازم را داشته باشد، که مهم‌ترینش داشتن ره‌بر، مربی، معلم و آموزگار آگاه است و به همان اندازه مهم، اعضای کوشا، جویا و به دور از هر نوع بهانه‌ای.

 

- شما در حوزه‌ی هنری سال‌های بسیاری، نشست‌های داستان را به صورت هفتگی برگزار می‌کردید. آیا برای از سرگیری این نشست‌ها برنامه‌ای دارید و خروجی آن نشست‌ها به نظر خودتان چه بود؟

بله، من سال‌ها در خانه‌ی هنرمندان شهرکرد، نشست‌های هفتگی با نام «جنگ داستان شهرکرد» برگزار می‌کردم و یکی از خروجی‌های این نشست‌ها، همان معدود داستان‌نویسان جدی (و البته اغلب قدرناشناس!) است که پیش‌تر عرض کردم و تقریباً همگی، محصول همین جنگ و انجمن و تلاش‌ها و هدایت‌ها و آموزش‌ها و دقیق‌ترش، حرص و جوش خوردن‌های من هستند، اگر چه ظاهراً کم و بیش، یادشان رفته از کجا و کی و زیر نظر چه کسی نوشتن ابتدایی و حرفه‌ای را شروع کردند و یاد گرفتند و پیش رفتند! یک حکایت عامیانه هست که می‌گوید نتیجه‌ی خوبی، بدی است. بخوانیدش! قشنگ است و تلخ. بگذریم.

در جنگ داستان شهرکرد، مهم‌ترین چیزی که همیشه من را آزار می‌داد، هم‌راهی نکردن تمام و کمال اعضای آن بود. هر چه من بیش‌تر هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی و تشویق و به ویژه وقت صرف می‌کردم، کم‌تر هم‌کاری می‌دیدم؛ در حالی که نتیجه‌ی خوب و بد، مستقیماً به خود اعضا مربوط می‌شد و می‌شود. بسیاری از اعضا فقط حضور داشتند، یک حضور خنثی؛ و آن اصطلاح «عشق کور» از همین جا به ذهنم رسید.

شاید خنده‌تان بگیرد یا تعجب کنید، اما من به مرور این طور استنباط کردم که یکی از دلایل مهم این حالت، این است که دوستان بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای در این نشست‌ها شرکت می‌کنند و به تعبیر صریح خودم، من اصطلاحاً مفت و مسلم در خدمت دوستان بودم! (همین جا این را تأکید کنم که در تاریخ بماند، حوزه‌ی هنری، هرگز به من برای برگزاری کلاس‌ها و جلسات و نشست‌های داستان و شعر و شرح و تحلیل متون ادبی کهن، حقوق به معنای مصطلح نداده و آخرین حقوقی که قبل از دوران کرونا برای این نشست‌ها گرفتم، جلسه‌ای حدوداً بیست و پنج هزار تومان بوده! یعنی برای یک سال تمام، مبلغی حول و حوش دو سه میلیون تومان گرفتم! که تازه این مبالغ، شامل کارشناسی‌ها و داوری آثار ارجاع‌شده به حوزه‌ی هنری برای چاپ بوده است! این حقوق، به معنی واقعی، همان پول بنزین و پول چای و این اصطلاحات است. می‌دانم باور نمی‌کنید، اما اسناد مالی‌اش هست. از این هم بگذریم!)

در واقع شاید بشود گفت من هم به تعبیری، خودم گرفتار یک نوع «عشق کور» بوده و هستم! همیشه معتقد بوده‌ام؛ و تا کنون هم معتقد مانده‌ام که در فضای ادبی و هنری، پول و حقوق باید در درجه‌ی چندم اهمیت باشد، اگر چه همیشه هم متولیان و مسئولان، از این فکر و فرهنگ امثال من، نهایت سوء استفاده را کرده و کم‌ترین و نازل‌ترین حقوق را داده‌اند. گاهی واقعاً فکر می‌کنم کسانی که مستقیماً وارد عرصه‌ی آموزش و انجمن‌داری و انجمن‌گردانی نمی‌شوند، حق دارند. به هر حال از علایق جدی و شاید عجیب من، روحیه‌ی آموزگاری است. چرا می‌گویم «عجیب»؟ چون که حقیقتاً از نظر مادی که هیچ، از نظر فرهنگی و تولید محصول ادبی و علمی و پژوهشی بسیار به من لطمه زده و بسیاری از کارهای نیمه‌تمام روی دستم مانده. حتی می‌خواهم بگویم این علاقه‌ی به آموزگاری و آموختن به حدی است که حتی میلی برای چاپ چندین جلد کارهای تمام‌شده‌ام ندارم و بعد، هر از راه‌رسیده‌ای، یکی دو کتاب و کتابک چاپ کرده و خود را مدعی شعر و داستان و پژوهش می‌داند ولی دریغ از برداشتن یک قدم برای آموزش دیگران. البته این انتخاب خود من بوده و طلب‌کار کسی نیستم. هر کس دیدگاه و روش و زندگی خود را دارد.

غرض از این درد دل، این بود که بگویم آن ممه را لولو برد! آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! اول این که در این کارگاه، دوستان علاقه‌مند باید شهریه بدهند! (لطفاً نخندید! از کرامات شیخ ما...) هر چند همین شهریه هم در مقایسه با مبالغی که این روزها می‌بینم، باز بسیار کم است. دوم این که شرکت‌کنندگان باید متعهد شوند، تولید ادبی می‌کنند، نه این که صرفاً حضور فیزیکی داشته باشند و اگر تشخیص بدهم کسانی هم‌راهی نمی‌کنند، از کارگاه اخراج می‌شوند و البته شهریه‌شان را هم برگشت می‌دهم.

و نکته‌ی نهایی در مودر پرسش شما این که: فعلاً ترجیح می‌دهم این گونه در فضای داستان حضور داشته باشم و از برگزاری جلسات داستان‌خوانی معمول فاصله داشته باشم. یعنی تمرکز جدی روی تولید اثر و البته قبل از آن، شناخت درونی داستان.

 

- چه پیش‌نهادی به علاقه‌مندان نوشتن داستان و رمان استان دارید؟

پاسخ این پرسش را هم در سؤالات قبلی به شکل‌های گوناگون داده‌ام، ولی باز تکرار می‌کنم که جدی باشید! هدف داشته باشید! و گر نه اصلاً نباشید! چه اجباری است آخر؟! مگر همان عشق کور! (ایموجی خنده!) ببینید! ما می‌توانیم اثر داستانی هم تولید نکنیم، اما قطعاً می‌توانیم علاقه‌مند و خواننده‌ی حرفه‌ای داستان باشیم که! متأسفانه این حالت را هم در بسیاری نمی‌بینم.

 

- پیش‌نهادتان به مسئولان فرهنگی استان چیست؟

پیش‌نهاد؟! آن هم به مسئولان؟! حتماً شوخی می‌فرمایید! کو گوش شنوا که آدم پیش‌نهاد بدهد؟ متأسفانه آن‌ها کار خودشان را می‌کنند، ما هم کار خودمان. بی‌خیال.

با آرزوی پیروزی و شادی و نور و روشنی برای همه.

 

ارسال نظر