حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در بخشی از کتاب «چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه»، این مجاهد آیتالله شهید شیخ فضلالله نوری را چنین به قلم میکشد:
«مشروطهخواهان بهنام آزادی بزرگترین خفقان را بر اصولگرایان تحمیل کردند. مطبوعات جدید نسبت به اسلام و پیامبر و روحانیت هتاکی را به اوج رسانده بودند وعلمای مشروطهطلب نیز با مدارا و تساهل از آن عبور میکردند، ولی انتقادهای شیخ فضلالله را برنمیتافتند و از هر طریق او را در فشار گذاشتند و با تبلیغات ناجوانمردانه، مطبوعات و سخنرانیهای آزادیخواهان شیخ فضلالله را سخت در تنگنا قرار دادند.»
روزنامهی صبح صادق به مدیریت مرتضی قلیخان مؤیدالممالک در روز 21 ربیعالثانی1325ق، پنج اصل پیشنهادی شیخ را چاپ و منتشر کرد. این کار برای طرفداران آزادی مطبوعات سخت گران آمد و به «اداره روزنامه ریخته، آنچه از آن شماره بهدست آوردند، پاره کردند.» و سپس مدیر روزنامه را وادار کردند که همان شماره را تجدید چاپکرده و عذرخواهی کند.
هواداران مشروطه تحمل انتشار دستخط یک صفحهای شیخ را هم نداشتند. ضیاءالدین درّی، شاهد آن روز، چنین گزارش میکند که: «عصر همان روز رفتم بهارستان، دیدم آن اوراق را پاره میکردند و لگد مال مینمودند و یا آنکه آتش میزدند و مرده باد میگفتند. به یکی از آن حلالزادهها گفتم: در این لایحه اسم خدا و رسول و امام عصر نوشته شده است؛ چرا لگد مال میکنید؟ چرا آتش میزنید؟ بنای مزخرفگویی را گذاشت که سخنانش به مراتب از فحش بدتر بود.»
اصرار شیخ، مجلسیان را بر آن داشت تا در برابر تقیزاده ایستادگی کنند و سرانجام 3 جمادیالثانی اصل پیشنهادی شیخ را با تغییراتی به تصویب رساندند و سرانجام شیخ با پیروزی در یک جلسه با حضور علمای دیگر عهدنامهای را امضا کردند که قانونهای مجلس با شریعت ناسازگار نخواهد بود و «دو سید و افجهای و آقا حسین قمی و حاجیشیخ فضل الله و صدر العلماء دستینه نهاده و مهر کردهاند.»
این پیروزی برای غربگرایان سخت شکننده شد و در انتظار انتقام از شیخ برآمدند. شیخ مطابق معمول هر سال در جمادی الاولی به مناسبت ایام فاطمیه مجلس روضهخوانی برپا میکرد. آن سال نیز طبق معمول در مسجد جامع چادری بر پا کرد تا مجلس عزا برقرار کند. دشمنان شیخ موقعیت را مغتنم دانسته و عدهای را تحریک کردند تا بساط شیخ را بههم بریزند. به گزارش حبلالمتین، روزنامه متلون المزاجی که هر روز مطابق باد قدرت میچرخید و در این ایام از مخالفین سرسخت شیخ شده بود، «چندین هزار نفر به مسجد رفته، درصدد منع و جلوگیری برآمدند... چادر را خوابانیده، بلکه چندین قطعه نموده به امامزاده زید برده، توقیف کردند. این حرکت در روز پنجشنبه هشتم ]جمادی الاولی[ واقع شد.»
روز بعد هواداران آزادی سرشار از پیروزی دیروز در مدرسه صدر جمع شدند و آقایان ملکالمتکلمین و جمالزاده «نطقهای آتشینی بر ضد دشمنان مشروطیت که درتحت عنوان دین میخواهند آزادی و عدالت را پایمال کنند، ایراد کردند و جمعیت زیادی به طرف خانه شیخ فضلالله که مرکز مستبدین و طرفداران مشروعه بود رهسپارشدند و آنها را با خواری از شهر بیرون کردند.» البته آقای ملکزاده در نقل این خبر اغراق کرده است؛ زیرا در آن روز کسی را از شهر بیرون نکردند و اگر بیرون میکردند ننگ آزادیخواهان حتماً بیشتر میشد که چرا آزادی بیان برای همه باشد، اما متشرعان بهخاطر عقیدهشان از شهر اخراج شوند؟
شیخ برای جلوگیری از کشته شدن هوادارانش به دست آزادیخواهان و برای رساندن پیامش به ناچار تصمیم گرفت به حرم حضرت عبدالعظیم پناه ببرد. به گفته محیط مافی چنان عرصه بر شیخ نوری و اعوان و انصارش تنگ شد که مجال درنگ برای او نماند.حاج شیخ به همراه دو نفر از علما و سه نفر طلبه به طرف حضرت عبدالعظیم رفت. روز بعد به علمای تهران پیام فرستاد که ما در زاویه مقدسه مقیم هستیم؛ شما خود میدانید. بعد از سه، چهار روز، هیجده نفر از علمای مجتهد، پنجاه واعظ و روضهخوان و سیصد طلبه، دویست نفر از کسبه و نزدیک به هزار نفر در حرم حضرت عبدالعظیم به شیخ پیوستند. بساط روضهخوانی گسترده شد و حاج شیخ یا سید احمد طباطبایی به منبر میرفتند. هاشم محیط مافی یکی از سخنرانیهای شیخ را چنین روایت میکند: «به واسطه اجحافات و ظلم و تعدیات عمال سلطنتی و جبر وزرای خائن، مردم به جان آمدند، فریادشان بلند شد... در همان حال آقا سید محمد مجتهد و آقا میرزا سیدعبدالله و دو نفر دیگر به منزل من آمدند، از من کمک خواستند. از قصدشان پرسیدم. گفتند: عزل صدراعظم، مسیو نوز و محدود کردن سلطنت. دیدم حرف درستی و قصد صحیحی است. این بود که به عینالدوله پیغام سختی دادم و با حضرات همراه شدم... همه کس میداند در اساس مشروطیت چقدر ایستادگی کردم... همه بدانید که مرا در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت ابداً حرفی نیست... اگر ما بخواهیم مملکت را مشروطه کنیم و سلطنت مستقله را محدود داریم و حقوقی برای دولت و تکلیفی برای وزرا معین نماییم محققاً قانون اساسی و نظامنامه و دستورالعملها میخواهیم....»
شیخ به اتفاق همراهان بهوسیله منبر و با انتشار روزنامه لایحه اندیشه خود را به مردم میرساندند و خواستها و ادله خود را تبیین میکردند. آزادیخواهان سخت به وحشت افتادند و انجمنهای تهران نزدیک به «دو هزار نفر جمعیت از جوانان رشید وطندوست»! را در مسجد شاه گرد آوردند تا «هم با اسلحه و تفنگ و غیره» به حرم حضرت عبدالعظیم بروند و «شیخ و همراهانش را قطعه قطعه کرده، برگردند.» علمای مجلس پادرمیانی کردند و جلوی این فاجعه را گرفتند و قرار بر این شد که« آقا سیدعبدالله و آقا سیدمحمد به زاویه مقدسه بروند و به هر زبانی که میدانند شیخ و همراهانش را برگردانند.» سرانجام دو سید به شاه عبدالعظیم رفتند و هر چه صحبت کردند شیخ برسر عقیده خود اصرار کرد.
مرحوم ضیاءالدین درّی از مذاکره آنها چنین گزارشمیدهد: «آقایان تشریف آوردند، ولکن از چگونگی صحبت آنها چیزی ملتفت نشدم. همین قدر دیدم و شنیدم وقتی مرحوم آقا سیدعبدالله از اطاق خارج شد درب اطاق، دست انداخت و شال کمر شیخ را گرفت و گفت: آقا بیا برویم شهر، شقعصای مسلمین نکنید. مرحوم شیخ فرمود: جناب آقا! اگر از من میشنوی شما اینجا بمانید. سه مرتبه فرمود: والله والله والله مسلم بدانید که هم مرا میکشند و هم تو را. اینجا بمانید تا یک مجلس شورای ملی اسلامی درست کنیم و از این کفریات جلوگیری کنیم. سید گفت: نخیر، چنین نیست. شیخ گفت: اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد.»
سفارت انگلیس از موضوع ملاقات دو سید با شیخ چنین گزارش میدهد: «وی بر سر تبعید 25 تن از نمایندگان مجلس اصرار ورزیده است.»
ابن نصرالله مستوفی تفرشی خواسته شیخ را عزل و تبعید شش نفر وکیل از مجلس، توقیف جراید و تبعید دو، سه نفر از مدیران جراید و تبعید چهار نفر واعظ از طهران یا ممنوعالمنبر نمودن آنها میداند. او مذاکرات دو سید و شیخ را چنین گزارش میکند:
«آقای طباطبایی: مقاصد شما چه چیز است ؟ آقای شیخ فضلالله: مکرر این مطلب را گفته باز میگویم اساس این مجلس و مشروطیت من بودم و هستم... این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است. یقین است زمانی که دارای مجلس بودیم وکلا از طرف تمام ملت باید در مجلس باشند؛ اما چه نوع وکیل برای این مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشند؟... لااقل باید مسلمان و طریقه جعفری را دارا باشند؛ از خدا بترسند... آیا از سی الی 36 کرور جمعیت ایران غیر از سه چهار هزار نفرشان بیشتر رأی دادهاند؟ پس معلوم میشود که هیچ یک از اهالی ایران وکیل در مجلس ندارند... مراد من همه اینجاست. وکیل مسلمان، مسلمان باید باشد...
پس یکی از مستدعیات ما این است که این چند نفر را از مجلس خارج نمایند...
مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی بجاست، اما مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدس نبوی خارج نشود... این آزادی که این مردم تصور کردهاند، آزادی کفر در کفر است... فقط آزادیشان یک چیز است که فقط و فقط در خیر عموم، اگر کسی چیزی به خاطرش رسید بگوید، لاغیر، اما نه تا اندازهای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند... کسی که دارای این آزادی است باید توهین از مردمان محترم بکند؟ آیا گفتهاند فحش باید بگوید و بنویسد؟... آزادی قلم و زبان برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمه اطهار هر چه میخواهند بنویسند؟... در این موقع حاج شیخ دست برد از زیر کتابی یک ورقه روزنامه درآورد به دست آقای طباطباییداد... ]وی[ با صدای بلند بنا کرد به خواندن. تا به مرور به مطالب ائمه اطهار و به خصوص به حضرت سیدالشهدا و حضرت ابوالفضل(ع) رسید... ]موضوعاین بود[: «شما مردمان نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در 1300 سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شده، قشون فرستاد خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضهخوانی نمایند...» این مرد پستفطرت بیاندازه ائمه اطهار را توهین و تحقیر کرده بود. بعد از آنی که آقای طباطبایی این روزنامه را خواند یک مرتبه بی اختیار به گریه در آمد...
شیخ: جریده آزاد را خواندید؟ والله اگر امروز ما جلوی این جراید را نگیریم مورد مؤاخذه و قهر خدا و رسولش خواهیم بود... پس جراید آزاد در مملکت اسلامی بیجاست.
اما مسئله سوم:... سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظ متهم فاسدالعقیده در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما... بگوید؟ و شما در پای منبر گوش کنید و خنده نمایید و از نطاقی و لفاظی او تعریف و تمجید نمایید؟.. این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان بر همه کس مکشوف است یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند قدم بر منبر بگذارند.»
مذاکرات به جایی نرسید و دو سید، شبانه از حرم با عصبانیت خارج شدند. مخالفین شیخ فضل الله راهی جز تهمت و فحاشی نداشتند، از این رو او را متهم کردند که کار او با تحریک و کمک مالی شاه انجام میپذیرد؛ اما این تهمت چنان غیر قابل قبول بود که حتی سفیر انگلیس که از مخالفین سرسخت شیخ بود و او را از مرتجعین خوانده است گزارش داده که «در مورد شیخ فضلالله، شاه را متهم میکنند که او را تشویق نموده است که به اینکار دست بزند. این حرف به کلی بیاساس است. شیخ در نتیجه مجادلات خودش با علمای همطراز خود بست نشسته است. این موضوع ارتباطی به شاه ندارد».
شیخ و عالمان همراهش علمای بلاد را از قصد خود مطلع کردند و به مراجع نجف نیز تلگرافهایی مخابره کردند. شیخ توانست نظر مراجع نجف را به خود جلب کند و از آنها پشتیبانی دریافت کند.
مرحوم سید کاظم یزدی از عالمان و فقیهان ساکن در نجف در پاسخ به تلگراف بستنشینان نوشت: «از تجری مبتدعین و اشاعه کفریات ملحدین که نتیجه حریت موهومه است قرار مسلوب... بعونالله متمنیات ایشان شدنی نیست».
تلگرافی از ناحیه آخوند خراسانی و آیتالله عبدالله مازندرانی به شیخ مخابره شد که وحشت عجیبی در مشروطهطلبان ایجاد کرد. آن دو مرجع در این تلگراف که توسط حجتالاسلام نوری به مجلس ارسال کردند، نوشتند که اضافه کردن «ماده شریفه ابدیه که به موجب اخبار واصله در نظامنامه اساسی درج و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها منالشرعیات را موافقت با شریعت مطهره منوط نموده، از اهم مواد لازم و حافظ اسلامیت این اساس است و چون زنادقه عصر به گمان فاسد، حریت این موضع را برای نشر زندقه و الحاد، مغتنم و این اساس قویم را بدنام نموده، لازم است ماده ابدیه دیگر در رفع این زنادقه و اجرای احکام الهیهـ عز اسمهـ بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود....»
این تلگراف موجب شد تا روشنفکران دست به یک سلسله عملیات تبلیغاتی گسترده زدند و دو مرجع ساکن نجف را نسبت به شیخ بدبین کردند و از این تاریخ آن دو بیشتر جانب مشروطهخواهان را گرفتند.
سرانجام مجلسیان در مقابل شیخ تسلیم و با شیخ وارد مذاکره شدند: «شیخ فضلالله موادی را پیشنهاد کرد که باید در قانون اساسی ذکر شود. برجستهترین مواد آن، مادهای است که مذهب رسمی ایران مذهب جعفری خواهد بود... دیگر آنچه قوانین که برای عدلیه خواهد گذشت باید مطابق احکام شرع باشد»... با قبول آن، قضیه خاتمه و حاجشیخ فضلالله با احترامات شایسته وارد تهران شد... و در منزل مشغول درس و بحثـ کما فی السابقـ گردید.»
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی