فاصله ی شیراز تا یاسوج تقریبن 150 کیلومتر است.نه با مترو می شود رفت نه اتوبوس های بی آرتی و وی آی پی.یا باید از خودت وسیله ی شخصی داشته باشی یا با تاکسی های خطی این مسیر که ترمینالش در محدوده ی شهرک گلستان شیراز است راهی یاسوج شوی.نمایش وقتی با زندگی ات عجین شده باشد به محض اینکه به خانواده پیشنهاد می دهی که تصمیم به دیدن نمایش داری به قاعده با مخالفتی روبرو نمی شوی و همه با رقبتی خاص خود را مهیای سفر کرده و تمام رنج سفر را به جان می خرند.
از زمانی که به شیراز آمده ایم به دلیل مشغله های غیرفرهنگی کمتر فرصتی پیش آمده که خانوادگی به دیدن یک نمایش برویم.نه اینکه در شیراز نمایش کار نمی شود یا نمایش هایشان به مذاق ما خوش نمی آید نه، درگیرهای ما زیاد شده است.
با جابجایی برنامه هایی که داریم و تعطیلی روز دوشنبه تصمیم مان به رفتن جدی می شود.برای دیدن نمایش گردآفرید نوشته و کار سیمین غلامی ورنامخواستی که از سالها قبل او را می شناسم راهی یاسوج می شویم.
سیمین غلامی تحصیلکرده هنر نمایش از دانشکده ی هنرهای زیباست و تمام چم و خم نمایش از بازیگری که گرایشش بوده تا کارگردانی و نمایشنامه نویسی را به خوبی می شناسد. او تجربه های مختلفی در این هنر و صنعت فیلم دارد. قلمش با توانایی خاصی همراه است و در زمینه های مختلفی ادبی قلم می زند. شعر می نویسد،کتاب کافه نشینی اش به نظم است به دل می نشیند. او از داستان کوتاه غافل نیست و نوشته های خوبی در این زمینه دارد و شاید در آینده ای نزدیک مجموعه ای قابل در این گونه ی ادبی ارائه نماید.نمایشنامه های رادیویی که نوشته و می نویسد و گاهی نیز کارگردانی می کند نیز دل چسب است.کتاب های نمایشنامه اش با عناوین ویر و گردآفرید هنوز بوی تنور انتشارات می دهد. سیمین غلامی در یک کلام پر از انرژی است و می تواند از عهده ی هرکاری که به او بسپاری بربیاید.
نمایشنامه ی گردآفرید او را قبل از چاپش در انتشارات سوره ی مهر، در تهران خوانده ام.هر چند خودش تمایلی نداشت که آن را درگیر ماجرای چاپ کند ولی با تشویق و ترغیب، آن را به مرکز هنرهای نمایشی حوزه ی هنری ارایه نمود و پس از مدتی رفت و آمد کارش به چاپ رسید.
همیشه دلم می خواست که اجرای این نمایشنامه را ببینم.گاهی خودم نیز به عنوان کارگردان وسوسه می شدم با کسب اجازه از او ،نمایشنامه اش را به صحنه ببرم.ولی خودش پیش قدم شد وشخصیت های نمایشنامه اش را بر روی صحنه ی نمایش در یاسوج زنده کرد.
نمایشنامه ی گردآفرید با کارگردانی و هدایت سیمین غلامی و گروه جوانی که دور و اطرافش جمع شده و از تجربیاتش بهره مند می شوند، از 21 تیرماه 1401 در شهر زیبای یاسوج به صحنه می رود.همراهی و یاری یکی از بازیگران خوب شیرازی جناب آقای فرهاد ارشاد نیز در این مسیر بی تاثیر نبوده است.فرهاد برای اجرای نقش مرشد حسین با گروه همگام شده است.
به هر شکل و شمایلی برای دیدن نمایش گردآفرید خود را به یاسوج می رسانیم،تا دم دم های اجرا گشت و گداری در یاسوج می زنیم و با مهمان نوازی آنها روبرو می شویم.حوالی ساعت هفت راهی سالن اجرای نمایش می شویم. مقرر است که نمایش ساعت هفت و نیم شروع شود.همه ی اعضای گروه خود را آماده کرده و منتظرند تا زمان اجرا برسد.نیم ساعتی از زمان مقرر می گذرد و هنوز تماشاگران در محوطه ی بیرونی سالن به انتظار نشسته اند.
کارگردان و تمام بازیگران و گروه اجرای بابت تأخیر در زمان اجرا، استرس زمان را سپری می کنند.عده ای بلیط نمایش را تهیه کرده اند در محوطه سالن نمایش قدم می زنند ولی انگار از شروع نمایش خبری نیست.کم کم مشخص می شود که نوازنده های سرنا و نقاره ی او که نقشی اساسی در موسیقی نمایش گردآفرید دارند، برای امرار معاش خود به مراسم عروسی یکی از اهالی رفته اند و نمایش بدون حضور آنها شروع نخواهد شد.
کسی اعتراضی نمی کند و حق را به نوازنده داده که برای چرخاندن اقتصاد زندگی اش تلاش می کند. شاید عجول تر از همه ی تماشاگران نمایش که تأخیر در اجرا برایش مهم می باشد ما هستیم که تصمیم داریم بعد از اجرای نمایش به شیراز باز گردیم.
در محوطه می چرخیم، چای می خوریم.پیکان سفید رنگ و رو رفته ای با سرعت وارد محوطه می شود و عجله از سرو روی راننده و ماشین می بارد.ما که نمی دانیم ماجرا از چه قرار است.فضا برای پارک ماشین پیکان مهیا می شود و به محض توقف، راننده که از قرار معلوم نوازنده ی سرنا است به سرعت از ماشین پیاده می شود و سازش را مهیای نواختن می کند.
از سمت دیگر ماشین نیز نوازنده ی نقاره، سازش را از صندوق پشت ماشین بیرون می آورد به سمت ورودی سالن می دود.گوشه ای می نشیند و نقاره را روی زمین قرار می دهد و روی دو پای خود می نشیند و کوبه ی چوبی را بر نقاره می کوبد. نوازنده ی سرنا نیز با تمام قدرتش در سازش می دمد.تماشاگران یاسوجی نوازنده را می شناسند و با نواهایی که او می نوازد آشنایی کاملی دارند و با شروع نواختن او لبخند بر لبانشان نقش می بندد و عملاً نمایش گردآفرید، بیرون از سالن نمایش شروع می شود.
از ورودی سالن عده ای رقصنده ی جوان، مرد ،دستمال به دست وارد محوطه شده و میدان داری می کنند. دستمال بازی پیش مقدمه ای است برای شروع نمایش و این خود شروع خوبی برای جلب تماشاگر است.تماشاگران وارد سالن می شوند.تلفیق موسیقی سنتی ، دستمال بازی و نمایشنامه ای با برداشت از شاهنامه همه دست به دست هم داده تا با یک میل و رغبت خاص وارد سالن نمایش شویم و روی صندلی های سالن بنشینیم.
از همان لحظه ی اول هوای گرمای پروژکتورهای سالن به صورتت می خورد و انگار که دستگاه تهویه و خنک کننده ی سالن با مشکل روبروست.به هر نحوی همه ی تماشاگران روی صندلی های خود جا می گیرند.ساکت و آرام منتظر می شوند گردآفریدی که ازشاهنامه ی فرودسی تا یاسوج به قلم سیمین غلامی ورنامخواستی پیش آمده را ببینند.
کار با همان موسیقی محلی شروع می شود.از همان نگاه نخست و دیدن جوانان پرانرژی نمایش در یاسوج حس و حال خوبی به آدم دست می دهد.هدایت یک گروه تازه کار جوان برای کارگردانی که خود نیز نقش عمده ی کار یعنی گردآفرید را پذیرفته است سخت و دشوار است.
کار با بازیگران زیاد و عوامل اجرای متعدد در شهرستان با مشکلات عدیده ای روبرو است و نگرانم که این مشکلات کار را از شیرازه ی اصلی اش خارج کرده باشد.اما به مرور که کار پیش می رود متوجه می شوم که کارگردان و گروه چه رنجی را متحمل شده اند.یک همراهی خوب و منسجم در کار دیده می شود که این خود از ویژه گی های این کار است و نمی گذارد که مخاطب از کار منفک شود.
متن و زبان نمایشنامه،برگرفته از کلام کهن و تلفیقی از دنیای معاصر است.همین جنبه ی خاص نمایشنامه، مخاطب را مجذوب اجرای نمایش می کند. نوع زبانی که برای کار انتخاب شده برای مخاطب عام امروزی قابل فهم و درک است و تماشاگر برای واژگان های مختلف نیازی به مرور داشته های لغوی خود ندارد و با نمایش و شخصیت های آن همراه و همگام می شوند و این نیز از محسنات کار می باشد.
گردآفرید نمایش زنی امروزی است که وامدار نقالی است. او با راهنمایی مرشدحسین که دوست دارد نتیجه ی کارش را به نسل جدید منتقل نماید میدان به دست می گیرد تا هنرش را عیان کند.مرشد خود گوشه ای می نشیند تا هم تماشاگر گذشته ی خود باشد و هم راهنمایی برای انتقال تجربیاتش به نسل جدید.ابتدای امر در نمایش،همسرایان به این کار مرشد حسین خرده گرفته و او بی هیچ واهمه ای استوار بر ایده ی خود، صحنه را به این زن می سپارد تا نقل بگوید.او نیز برای هنرنمایی اش دست به یک انتخاب سخت می زند و برای جلب توجه بیشتر اهالی به سراغ یکی از زنان ادبیات کهن ایران زمین، یعنی گردآفرید مخلوق فرودسی بزرگ می رود.گردآفرید در شاهنامه جایگاهی خاص دارد که کم از دیگر شخصیت های شاهنامه نمی باشد.او با این انتخاب می خواهد هم شهامت خود را نشان دهد هم شجاعت گردآفرید که رودروی پهلوانان می ایستد تا معرف مرز و بوم ایران زمین باشد.
بهره گیری از فرم های مختلف ،انگیزه جوانان بازیگر این نمایش را دوچندان کرده و همه سعی دارند که به تمام و کمال هنر خود را عرضه نمایند.همه ی حرکات پیش بینی شده در نمایش با منطق های خاص خود همراه است و این تعداد بازیگر روی یک صحنه کوچک هیچ آشفتگی برای تماشاگر ایجاد نمی کند و مخاطب متوجه می شود که کارگردان با راهنمایی دقیق، بازیگرانش را به این مطلوب رسانده است.
سیمین غلامی خود در نقش گردآفرید گردانندی اصلی این میدان و نمایش است و شاید بتوان گفت بهترین روی صحنه است که می تواند بقیه عوامل را به نحوی شایسته با خود همراه کند.اینکه او توانسته مخاطب خود را بدون هیچ گونه سردرگمی با قصه ای روان از گردآفرید شاهنامه ، با خود و گروهش همراه کند و احساس جابجای روی صندلی های سالن نداشته باشند یعنی در کارش موفق بوده است.هر چند که امکانات فنی سالن با نقص روبرو است و گرمای سالن با باز بودن در ورودی نیز کاهش پیدا نمی کند.
نقالی های فرهاد ارشاد با بازی خوبش،ریتمی خاص به این اجرا داده است وسنگینی حضورش به عنوان یک بازیگر مهمان روی صحنه لحاظ است .او خوب نقالی می کند و هرکجا که لازم است صحنه گردانی خوبی است و کارگردان با چیره دستی توانسته است از او به عنوان مهره ای برای ایجاد ریتم در نمایش و صحنه استفاده کند.
بهره گیری از موسیقی محلی ، آواز و آداب و رسوم لری در کار به وفور دیده می شود و این هم نشان از درایت گروه و کارگردان است که توانسته این ترکیب را بوجود آورد.صحنه مبازره ی گردآفرید و سهراب بصورت ترکه بازی (چوب بازی) و نوای جنگ نامه توسط نوازنده سرنا و نقاره جذاب ترین صحنه این نمایش است.در چوب بازی محلی نیز بازیگر و به نوعی رقصنده ابتدا با پایه و ترکه های چوب در دست دور و اطراف میدان می چرخد و حریف می طلبد در نهایت یکی پایه می گیرد و نفر بعدی که ترکه ای در دست دارد به او می تازد و موسیقی نیز به هیجان صحنه کمک می کند.در نهایت یکی برنده و آن یکی بازنده ی میدان می شود.تبدیل میدان جنگ به یک بازی محلی کاری است پسندیده که دراین نمایش به خوبی دیده می شود و نقطه ی اوج این حرکت مبارزه ای است که گردآفرید با سهراب دارد و در نهایت این جنگ و بازندگی آن ، عشق و جذابیتی است که برای آنها ایجاد می گردد.
صحنه و لباس با رنگ های خاصی که در آن استفاده شده نیز کمک حال مناسبی برای یک اجرای خوب است.نمایش روندی رو به جلو دارد و مخاطب را به خوبی با خود همراه می کند.گاهی بازیگران جوان از کمبود تجربه ی بازیگری با استرس همراه هستند و این مشکل هم درکل نمایش ذوب شده و چندان قابل لحاظ برای مخاطب عام نمی باشد.لحظه به لحظه با گردآفرید پیش رفتن تا رسیدن به پایانی که شوق و ذوق مخاطب را به همراه دارد از ویژگی بارز این کار است.
نمایش که تمام می شود با تشویق طولانی مخاطبین روبرو می شویم.خواننده ی محلی نیز می خواند و فضا را برای تماشاگران آشنا با موسیقی محلی لری دل نشین تر می کند.از سالن بیرون می آییم و مهیای بازگشت به شیراز می شویم.خسته نیستیم و انرژی مناسبی برای حرکت داریم.
نمایش گردآفرید در نهایت یک کار گروهی خوب، با هدایت کارگردانی کاربلد، متنی دل نشین به قلمی شیوا،جوانانی دوستدار و علاقه مند به هنر نمایش، موسیقی و آوازی دل نواز و مورد قبول،که می تواند نمره ی خوب و مناسبی از مخاطب امروزی بگیرد و سر منشای باشد برای این گروه جوان و نو پا با رهبری کسی که خودش درس خوانده ی این هنر است.امید که این حرکت مورد توجه قرار گیرد و اجراهای متفاوتی از این گروه ببینم و دست اندرکاران هنرنمایش در استان و کشور نیز در حمایت از این گروه بی ملاحظه نباشند.
دوستدار هنر نمایش، بهرام صادقی مزیدی